ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

زلزله

اون جا همه خانم مهندس صداش می کردن . نپرسیدم رشته تحصیلیش چی بود اما می دونم که مهندسی تو خونش جریان داشت . مهندسی انسانیت . در راه رفتنش ، حرف زدنش و نگاهش قدرتی زیبا بود . چادری بر سر داشت و در زیر آن چادر مانتویی آکنده از گل های ظریف سبز رنگ به چشم می خورد که هماهنگی کامل آن  با روسری و شلوارش ، گویای منش و وقارش بود . به دیواری نیمه ریخته از زلزله تبریز در روستای گونجیک تکیه داده بودم  و به هم همه خانم های روستا که روی صحبتشان خانم مهندس بود می نگریستم . با آرامشی ستودنی حرف هایشان را گوش می داد . دردشان را می فهمید این را در چشمانش می دیدم . تمام قوایش را جمع کرده بود تا با حداقل امکاناتی که در دسترس بود بیشترین آرامش را برای ساکنین این روستا فراهم سازد . دختر بزرگ خانم مهندس در کنارم ایستاد و در گوشم نجوا کنان گفت : آرامشش را می بینی ؟ پشت این نگاه آرام التهابی بزرگ است که شاید در این جا فقط من آن را می فهمم چون شب ها هنگام خواب چشمانش پر از اشک می شود و تمام باری که در طول روز با قدرت بر دوش می کشد را شامگاه روانه چشمانش می سازد تا صبح بعد چشمانش توان نگه داشتن سیل اشک هایش را داشته باشد . هیچ گاه چنین توانی را در خود ندیده ام. درس انسانیتی که این دو زن به من آموختند وصف ناپذیر است . آمیخته شدن با انسان بالاترین تبلور انسانیت بشر است . زخم خورده های زلزله تنها به دنبال تأمین نیازهای مادی روزمره شان نبودند آن ها حتی بیشتر ، گوشی برای شنیدن زخم های عمیقترشان می خواستند زخم هایی عمیق بر روانشان . از این دو زن آموختم که یک کمک انسان دوستانه هم حتی می تواند انسانیت زدا باشد و چقدر پیچیده است این انسانیت . فهمیدم که درد ما ، از دست دادن سر پناه زندگیمان شاید نباشد ؛ کاهش درد ما با تأمین نیازهای اولیه روزمره امان شاید حاصل نشود . فهمیدم انسانیت می تواند در بالاترین کمک های انسان دوستانه بده بستانی شود و در مقابل دیدم که چگونه انسانیت می تواند باز مهندسی شود و چقدر ما محتاج آنیم . ملیحه و ندای عزیزم ممنوم  .  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد