پس از این که رفتارگرایی در آمریکا برای روانشناسان به شکل یک روش پذیرفته شد و مقبول واقع گشت ، گروه کوچکی از دانشمندان آلمانی استفاده از رفتارگرایی در روان شناسی را به شدت مورد انتقاد قرار دادند . این گروه خود را گشتالت می نامیدند . مکس ورتایمر ، ولفگانگ کهلر و کورت کافکا به عنوان بنیانگذاران روان شناسی گشتالت شناخته می شوند ( فکر نو، 1393) . درگشتالت به معنای پیکربندی و هیأت ، عوامل شکل دهنده یک فضا ( عوامل فیزیکی یا غیر فیزیکی ) با یکدیگر ترکیب می شوند و یک کل واحد را تشکیل می دهند به طوری که هیچ کدام به صورت مستقل از هم دیده نمی شوند .
طرفداران گشتالت به تجربه بیش از رفتار توجه می کنند و تجربه را رویدادی می دانند که فرد از راه عمل و مشاهده به نتایج فعالیت خاص پی می برد و در نتیجه آن ، فرایند یادگیری محقق می شود . در گشتالت ، فرایند یادگیری تنها منوط به رفتار مشهود (محرک - پاسخ ) نیست بلکه منوط به رفتار روانیی نیز هست که به جای تحلیلی استقرائی ، تحلیلی استنباطی و قیاسی است . در واقع تجربه در فرایند تغییرات رفتار روانی ، بدون تغییرات محسوس و مشهود در رفتار نیز امکان پذیر است . چنین است حرکت در تجربه بینایی تفاوتش با حرکت در چشم که یکی امرئ غیر میکانیکی و دیگری امرئ میکانیکی است ؛ نتیجه ای که ورتایمر در آزمایش پدیده فای ،آن را توضیح می دهد . جنبش گشتالت در بُعد علمی و آزمایشگاهی، با بررسیهای ورتایمر (1912) درباره ی پدیده ی «فای» آغاز می شود. ورتایمر با استفاده از وسایلی چون «استروبوسکوپ» و «تکیس توسکوپ» دست به یک سلسله آزمایشهایی درباره ی «توهم حرکت» زد . آزمایش بدین ترتیب بود که ورتایمر ابتدا دو نقطه ی نورانی را به طور پی در پی و در یک فاصله و با شرایط مشخص از هم، به نقاط الف و ب فرا می تاباند؛ یعنی شدت نور، فاصله ی زمانی بین روشن و خاموش شدن نقاط و فاصله ی مکانی بین آنها تنظیم می شود و زمانی می رسد که دیگر فرد در پرده ی مقابل، دو نقطه ی نورانی نمی بیند، بلکه خطی را می بیند که در طول پرده در حرکت است. آنچه در پرده ی سینما می گذرد، در واقع، توهمی است که وضعیت آن به آزمایش فوق شبیه است.
در چنین آزمایشهایی، یک زمان بهینه برای وضعیتهای مشاهده ی حرکت وجود دارد که در آن زمان، فرد به روشنی تنها حرکت را می بیند؛ بدون آنکه رنگ یا شکل آن را ادراک کند. این یک پدیده ی حرکت محض است که ورتایمر آن را حرکت پدیداری یا پدیده ی فای می نامد.
او در توضیح آن نوشت:... «فای» نشانگر چیزی است که خارج از ادراک موقعیتهای «الف» و «ب» و آنچه در بین «الف» و «ب» رخ می دهد، وجود دارد. در این آزمایش، اگر فاصله ی بین نماها از زمان بهینه کوتاهتر شود، یا به عبارت دیگر، نرخ ارائه متناوب نقاط نورانی سرعت بیشتری بیابد، پدیده ی فای از بین می رود. در این حالت، مشاهده گر به جای ادراک حرکت محض فقط دو نقطه ی نورانی خواهد دید.
در این آزمایش و آزمایشهای مشابه دیگر، معیارهای گوناگونی کشف شد. برای مثال، تکرار آزمایش نشان داد که پدیده فای در اوضاع مناسب، برخلاف موقعیت، شکل، رنگ و خود شیء، همیشه ظاهر می شود.
اهمیت تاریخی کشف پدیده ی فای در این واقعیت است که این پدیده از نظر آزمایشی و تجربی ثابت می کرد که «کل» را نمی توان به عناصر ساده ی حسی تجزیه کرد.
بنابراین یک گشتالت یا کل ، دارای خاصیتی (حرکت) است که در اجزای آن نیست .
همین پدیده را می توان در ادراک ما از یک فضا و تغییرات کنشی ما در آن به واسطه رخدادهای در آن نیز قابل توضیح دانست .
در روان شناسی گشتالت پی بردن به ادراک ارتباط است که موجب رفتار معنا دار می شود . از سویی دیکر آن چه به یک فضا معنا می دهد رخدادهای موجود در آن فضا است . رخدادها إیجاد کننده ،خاصیت گشتالتی (حرکت) به واسطه تغییر رفتار روانی ناشی از ادراک ارتباط در فضا در استفاده کنندگان از آن فضا هستند . با پی بردن شخص به إدراکات خود از فضا که در نتیجه تغییر احساس و گرایشی است که آن ها نسبت به ارتباط اجزاء و موقعیت ها نشان می دهند ، بینش آن ها نسبت به محیط تجربه شده تغییر می کند . طبق گشتالت ، یادگیری عبارت است از یافتن بینش های جدید یا تغییر در بینش های گذشته . بنابراین می توان گفت بینش استفاده کنندگان آن فضا در طول زمان به دلیل حضور رخدادهایی که به فضا معنا و مفهومی سازمان دهنده می دهند تغییر می کند . چرا که این رخدادها امکان به وجود آوردن کل هایی را دارند که خصوصیات شان در مجموع فراتر از جمع عددی اجزای تشکیل دهنده آن ها است .
کریستیان فن اهرن فلس استاد ورتایمر بیان می کند که همه ادراک های ما دارای کیفیت گشتالتیند ( کلیت ، تمامیت ، انتقال پذیری ) . که این کیفیت ، فضا را به مثابه یک کل متشکل از اجزاء و عناصر بی حرکتی به رسمیت می شمارد که پس از إیجاد این کل یا گشتالت ،موجد ادراک حرکت شده اند . و حرکت ناشی از وجود این کل ( کلیت و تمامیت در کنار هم ) باعث می گردد که کل نسبت به اجزای خود از نظر پدیداری أولویت دارد و امکان تجربه ذهنی و یادگیری ناشی از آن به دلیل هم خوانی مکانیسم روانی و مغزی در کنار هم بیشتر شده و این نظریه را قوت می بخشند که همگرایی ، شبکه های اعتمادی ، و سازمان و سامان دادن به فضاها به مثابه کلیت مهمترین نیروی محرکه ها در گسترش حیطه خودمختاری وپویایی و رشد افراد و گروه های مختلف جامعه انسانی در عصر حاضر است .