" پانارشی یک مدل ابتکاری از چرخه های نوسازی انطباقی تو در تو است که تأکید بر تعاملات میان مقیاسی دارد ." چرخه نوسازی انطباقی یک مدل ابتکاری است که از مشاهده پویایی های اکونظام به وقوع پیوسته در چهار مرحله محرک توسعه توسط رخدادها و فرایندهایی منقطع تولید شده است . این چرخه شامل دوره های تغییر نمایی (فاز بهره برداری یا فاز r ) ، دوره های رشدِ ثبات و استحکام ( فاز حفاظت یا فاز k ) ، دوره های باز تنظیمی و فروپاشی ( فاز رهایی یا فاز امگا ) و دوره های بازسازماندهی و نوسازی ( فاز ) است . سکانس تغییر تدریجی به دنبال یک سکانس از تغییر سریع می آید که ناشی از آشوب است . بنابراین ناپایداری ها به همان اندازه پایداری ها رفتارها را سازمان می دهند. فازهای بهره بردار و حفاظت بخش هایی از چرخه نوسازی انطباقی است که تا حدود زیادی در آن مدیریت معمول منابع مورد نظر است و فاز رهایی یا تخریب فعال و فاز بازسازماندهی به میزان وسیعی نفی شده است . با این وجود این دو فاز در زبان برگشت پذیری به عنوان حلقه بازگشت محسوب می شوند که به اندازه اهمیت دو فاز دیگر در کلیت پویایی های نظام مهم هستند . بنابراین چرخه های نوسازی انطباقی کمک می کند که ساختارها و فرایندها در حالت پویایی ، از جهانی با موقعیت ثابت که در آن برای فائق آمدن بر پیچیدگی و عدم قطعیت ، تغییر را یک استثناء می بیند دوری گزیده و به سمت الگوها و فرایندهایی پیش روند که مستقیماً قابل مشاهده و کمی کردن با داده های موجود نیستند . بنابراین چرخه نوسازی انطباقی مؤید اثر متقابل میان تغییر و مانایی و میان قابل پیش بینی بودن و نبودن است که در طی 4 مرحله رشد ، انباشت ، بازسازی و نوسازی شکل می گیرد . . تأکید این دیدگاه بر این است که آشوب و اختلال بخشی از توسعه است و آن دوره های تغییر تدریجی و دوره های گذار سریع با هم همزیستی داشته و مکمل یکدیگرند . در شکل شماره 1 که نشانگر مدل ابتکاری پانارشی است ؛ اتصال های با برچسب "آشوب" و "یادآوری" بیانی از تعامل میان مقیاسی است که در ساخت برگشت پذیری بسیار حائز اهمیت می باشند . به طور مثال، نحوه حرکت آتش سوزی در یک جنگل را می توان نمونه ای از شکل های مختلف آشوب پدیدار شده در سطوح مختلف به لحاظ وسعت و سرعت در یک نظام دانست . چنانکه آتش سوزیی که در مساحت کوچکی از یک زمین کوچک آغاز می شود و سپس به تاج یک درخت سرایت می کند در مرحله بعد در مساحتی از جنگل پخش شده و می تواند تمام درخت ها را بسوزاند . هر مرحله از این آبشار رخدادها ، اختلال به وجود آمده را به سمت سطوح بزرگتر و آهسته تری سوق می دهد . یاد آوری ، یک اتصال میان مقیاسی است که در زمان تغییر ، نوسازی و بازسازماندهی مهم می باشد . به طور مثال بعد از آتش سوزی در یک اکونظام جنگلی ، فاز بازسازماندهی بر پایه انباشت دانه ای ، ساختارهای فیزیکی و گونه های باز مانده که طی در چرخه قبلی از رشد جنگل و منظر وسیع تری انباشت یافته اند ، شکل می گیرد . بنابراین توانایی برای نوسازی و بازسازماندهی برای یک وضعیت مطلوب اکونظام ( از دیدگاه انسانی ) ، در ادامه اختلال پدید آمده ، قویاً به تأثیرات ناشی از وضعیت ها و پویایی های سطوح بالا و پایین و در طول زمان وابسته است و حافظه که تجربه و تاریخ انباشته شده نظام است ؛ بستر و منابع برای نوسازی ، نوترکیبی ، نو آوری ، نوظهوری و خودسازماندهی را پس از اختلال پدید آمده ، فراهم می آورد . پانارشی یک اصطلاح مفهومی است که برای اولین بار توسط یک فیلسوف ، اقتصاددان و گیاه شناس بلژیکی به نام پل امیل دپوت در 1860 ابداع شد که اشاره ای است به یک شکل خاصی از حکومت (-archy) که در برگیرنده (pan-) دیگر شکل های حکومت می باشد . در قرن بیستم این اصطلاح ، به صورت جداگانه به وسیله محققان در روابط بین الملل برای توصیف مفهوم حکومت جهانی و سپس توسط نظریه پردازان نظام ها برای توصیف نظریه های سازماندهی غیر سلسله مراتبی باز تعریف شد . در رابطه با نظریه نظام ها ، گاندرسون و هولینگ در کتاب خود به نام پانارشی : درک گشتار در نظام های انسان ها و طبیعت ، این اصطلاح را متضاد با جهان سلسله مراتبی مورد استفاده قرار داده اند . دیدگاهشان این است که پانارشی چارچوبی از قواعد طبیعت است که اشاره به خدای طبیعت در یونان باستان " پان " دارد ... پانارشی در روند تعامل پویا میان تغییر سریع و حافظه و میان اختلال و تنوع و تعامل میان مقیاسی آن ها هم خلاق است و هم محافظه کار چنانکه همزمان هم توسعه می یابد و هم ثبات دارد . بنابراین دو ویژگی در پانارشی ، که او را از تفکر سلسله مراتبی جدا می سازد شامل دو ویژگی چرخه تطبیقی و ارتباط میان سطحی در برگیرنده آشوب و یادآوری است که نظام را قادر به تکامل انطباقی می گرداند . انطباق پذیری بخشی از برگشت پذیری است که معرف ظرفیت تنظیم پاسخ ها با تغییرات نیروهای بیرونی و فرایندهای درونی و در نتیجه مجازشمردن توسعه در طول مسیر فعلی ( دامنه ثبات ) می باشد . قابلیت گشتار ، ظرفیت عبور از آستانه ها به سمت مسیرهای جدید توسعه است . تغییرات گشتاری در مقیاس های کوچک تر می تواند برگشت پذیری در مقیاس های بزرگتر را ممکن سازد . وجود ظرفیت برای گشتار در مقیاس های کوچک در مقیاس های چندگانه ، باعث می شود که از بحران ها به عنوان پنجره های فرصت برای نوسازی و نو آوری و تلفیق منابع تجربی و شناختی به منظور هدایت گزارهای سیستم استفاده شود.بنابراین در مدل پانارشی ، بر پایه سه مرحله آماده سازی برای گشتار، هدایت گزار و ساخت برگشت پذیری در قالب مسیر جدید در عین حفظ و گسترش خود نوسازی ها در مقیاس خرد و در سطح اجزاء نظام ، چارچوب اصلی آن حفظ می شود . این فرایندی که بر پایه سه جنبه فوق درتفکر برگشت پذیری محقق می گردد معرف همان فرایند دگرگونی های ساختاری سیستم اتوپوئسیس است . اصطلاح اتوپوئسیس در سال 1972 به وسیله دو زیست شناس اهل شیلی به نام هامبرتو ماتورانا و فرانسیسکو والرا معرفی شد که از دو واژه اتو و پوئسیس ساخته شده است . اتو به معنای خود و پوئسیس به معنای خلق کردن می باشند به عبارتی می توان آن سیستم خودزا تعبیر نمود . یک سیستم اتوپوئتیک مشتمل بر شبکه های متابولیسمیی می باشد که این شبکه ها همواره خود را با تغییر شکل یا انتقال اجزایشان خلق می کنند و یا باز می آفرینند . در این راه در حالی که الگوهای اندام شبکه وار خود را حفظ می کنند پیوسته متحمل دگرگونی ساختاری می شوند . اتوپوئسیس دیالکتیک پایه ای میان ساختار، مکانیسم و عملکرد سیستم است که در قالب دو تغییر ساختاری انجام می گیرد : 1- شیوه اول دگرگونی های ساختاری ، خود نوسازی است . هر موجود زنده پیوسته خود را نو می کند . بدین صورت که سلول های آن تجزیه می شود ، ساختارها را می سازد و طی چرخ های مستمر ، بافت ها و اندام ها جای سلول ها را می گیرد . با وجود این دگرگونی پیوسته موجود زنده هویت کلی یا الگوی سازمانی اش را حفظ می کند . 2- نوع دوم دگرگونی های ساختاری ، تغییراتی است که ساختارهای نوین( ارتباطات تازه در شبکۀ اتوپوئسیس) را می آفرینند . این تغییرات که به طور مداوم صورت می پذیرد و بیش تر توسعه ای است تا چرخه ای ، یا پیامد تأثیرات محیطی یا حاصل تکاپوهای درونی سیستم به شمار می رود . گشتار در مدل پانارشی ، طی فرایند دگرگونی ساختاری آفریننده ساختارهای نوین( ارتباطات تازه در شبکۀ اتوپوئسیس) امکان می یابد . نیروی های محرکه در این مرحله عبارتند از نارضایتی های ناشی از بحران های بیوفیزیکی یا اجتماعی ( غذا ، اقلیم ، سوانح طبیعی و جدایی جغرافیایی ) حاصل از تأثیرات محیطی یا تکاپوهای درونی نظام که به عنوان پنجره های فرصت ابتکارات موجود را به کمک ساختارهای نوین ناشی از مرحله گشتار به خلاقیت تبدیل کرده که ، برگشت پذیری در نظام اتوپوئسیس و در مقیاس های مختلف را از طریق دگرگونی های ساختازی از نوع خود نوسازی ممکن می گرداند همچنین با وجود این دگرگونی پیوسته در حین خود نوسازی ، نظام با توجه به قابلیت انطباق پذیریش ، هویت کلی یا الگوی سازمانی اش را حفظ می کند . به نظر ماتورانا و وارلا هرگز نمی توان به نظام زنده جهت داد فقط می توان برایش ایجاد مزاحمت کرد به بیان دیگر نظام زنده آزاد است تصمیم بگیرد چه چیزی در خور توجه و چه چیزی مزاحم است این کلید فهم حیات است . شناختی که خود نظام زنده در ارتباط با محیط پیرامونش و در خود تولید می کند و در پس آن حیات می یابد . به همین دلیل است که ماتورانا و وارلا شناخت را همان فرایند حیات می دانند و جالب این است که پدیده حیات را از سطح کوچکترین سلول زنده تا انسان نسل حاضر می توان یافت چرا که بر خلاف آگاهی ، که در مراحل معینی از پیچیدگیِ شناختی نمایان می شود و لازمه آن داشتن مغز و سیستم عصبی برتر است ، شناخت با همه مراتب حیات در پیوند است و پدید ه ای بسیار وسیع تر از آگاهی است . کنش های متقابل نظام زنده با محیط زیست ، کنش ها و واکنش های شناختی اند و فرایند حیات به خودی خود فرایند شناخت است . بنابراین هر چند آگاهی های ذهنیمان را که ریشه تفکر و اندیشه ما را شکل می دهند به عنوان خصیصه ای انسانی و فخر انسانیت می شماریم اما با رجعت به نظریه اتوپوئسیس و شناخت سانتیاگو ، شناخت نمی تواند معرف جهانی باشد که مستقلاً وجود دارد بلکه بیش تر معرف احداث دنیا به واسطه فرایند حیات است که همراه با تجربه ادارکی ، احساسی و هیجانی در بستر محیط زیست مشخصی رخ می نماید . بنابراین سیستم زنده را شبکه اتوپوئسیس فرض کردن بدین معنی است که پدیده حیات را که سرمایه سیستم است باید موضوعی کلی دانست . به بیان پیر لوئیچی لوئیسی "حیات را نمی توان به هیچ یک از اجزای مولکولی منفرد نسبت داد بلکه این نسبت فقط بین حیات و کل شبکه سوخت وساز وجود دارد " . این موضوع خود ارتباط تنگاتنگی با مفهوم ZERI دارد ( کاپرا ، فصل 7 ، 287) . از دیدگاه اقتصادی مفهوم ZERI به معنای افزایش بهره وری منابع است . آن جا که به جای توجه عمده به سرمایه و کار ، برای افزودن بر بهره وری ، تأکیدمان بر طبیعت باشد . بنا بر نظریه کلاسیک اقتصادی ، بهره وری از ترکیب مؤثر سه منبع طبیعت ، سرمایه و کار حاصل می شود . بعد از جنگ جهانی دوم از زمان معرفی اقتصاد سرمایه داری کینزی ، و لحاظ کردن قرارداد اجتماعی میان سرمایه و مار و سازگاری خوب حلقه های کسب و کار اقتصاد ملی با معیارهای متمرکز ، تا جریان اقتصاد نو و از بین رفتن این قرارداد اجتماعی و جهانی شدن اقتصاد، در همه آن ها نقطه تمرکز بهره وری بر سرمایه و کار بوده است نه منبع . اما اقتصاد خدمت و جریان که بر مبنای مالکیت کالاها نیست بلکه ترا کنش های میان کار و سرمایه بر محوریت منابع و گذار از اقتصاد فرآورده محور به اقتصاد خدمت و جریان است که در آن تولید و ارائه کالا به عبارتی برتری ریخت اجتماعی هدف نیست بلکه جریان های به وجود آمده در فرایند بهره مندی از منابع و تحول کار و سرمایه به عبارتی برتری کنش اجتماعی هدف است که خود نیز تولید و ارائه کالاها و خدمات را به همراه می آورد . این جاست که نقطه مشابهت الگوی سوخت و ساز سازمانی و محیط انسانی با سوخت و ساز طبیعی و الگوی بوم سازگان های طبیعی تعریف می گردد . جایی که فرایند حیات و شناخت در فصل مشترک میان سوخت و ساز طبیعی و انسانی به میان می آید زنجیره غیر منقطعی که از بدو پیدایش بشر بر روی زمین تا به امروز ادامه داشته است و پایه سواد زیست محیطی را فراهم ساخته است . الگوی پس مانده برابر غذا که خود متضمن مفهوم گذار از بهره وری کاری به بهره وری منابع و مصرف مادی صفر است . بنابراین حیات ریشه در جریانات مداوم و غیر منقطعی از تعاملات لحظه ای سیتسم زنده و محیط او دارد و حیات خود ، جریان است . جریان شناخت که پایه شکل گیری سوخت و ساز طبیعی ، صنعتی و سازمانی است آن جا که حیات برهنه بسیار پر اهمیت تر از حیات نیک می نماید و تنها پس از این مرحله است که در سطوح مختلف از پیچیدگی خود می تواند مبین تفاوت انسان و حیات وحش باشد . مرحله ای که عبور از آن دوختن حیات برهنه به حیات نیک خواهد بود .