بادبادک در دستان من قیج قیج کنان بالا می رود
نوای چکاوک های خوش الحان پیچ می زند در بدنم
ساز تو را کوک می کند آن گلچهره در من
پایکوبی اسب ها در زمین خیس
نفس های خس خس شده در سینه ام را می خواند
زیبایی نگاه گوش هایت آویزان شده بر دیوار دلم
و در آن تاریکی ، روشنایی دلت بیدارم می کند
بر سر سجاده ات به دعا می خواندی
آن سوز و گداز را بر در خانه اش می خواندی
دیدمت برق نگاهی در رخساره بود
دیدار من و معشوقم بر سر سجاده می خواندی
هرچند که آگه به آن راز دلم نبودی
اما همه ذکر و طلبم را درسرت می خواندی