آلرژی ، سینوزیت و تورم لوزه ها چقدر مجموعه این مشکلات برایم عجیب بود . 10 سال پیش برای اولین بار آلرژی به خاک ، بادمجان ، گوجه فرنگی و گرده های گل در من ایجاد شد و در همان ایام بود که دچار سینوزیت مزمن شدم . سینوزیتم خیلی زود با دارو علاج یافت اما آلرژی هایم کم و بیش با من ماند و در طی سال های اخیر آنقدر ناچیز شده بودند که دیگر دارویی مصرف نمی کردم . اما دو هفته پیش این بیماری ها به یکباره و تهاجم وار بر من بازگشتند . نمی فهمیدم . در طی این دو هفته بدنبال منشاء بروز دوباره آن ها بودم . شاید فکر کنید مسئله را زیادی برای خودم پیچیده کرده بودم و تنها یکسری ناپرهیزی های ساده عامل این هجوم است .
سئوال بزرگی در ذهنم چرخ می زد : چرا حس بازگشت به گذشته را دارم ؟ چرا مدام فضای 10 سال پیش برایم تداعی می شود؟ درست است که این بیماری ها در آن سال برای اولین بار پیش آمد. اما این احساسی که دارم مربوط به ادراک دوباره خود بیماری ها نیست بلکه درک مجدد فضایی است که آلرژی و سینوزیتم هم در آن ایجاد شد . در طی هفته های اخیر با خود مدام فکر می کردم که چرا چرا همیشه پر دردسرترین انتخاب ها را می کنم ؟ من که هیچ گاه توقع زیادی از دیگران و زندگی ندارم فقط می خواهم زندگیم را زندگی کنم . اما چرا با سخت ترین حالت ممکن باید خواسته ام را بیابم ؟ چرا همیشه عزیزترین هایم به چشم یک آدم مشکل ساز من را می نگرند؟ مگر من چه می خواهم ؟ این چه سرنوشتی است ؟ مدام در دلهره و اضطراب .
یاد فضای حاکم 10 سال پیش افتادم .راهی را انتخاب کرده و برایش جنگیده بودم ولی رضایتی که در سر می پروراندم را حال بعد از آن همه مجادله و تقلا در عمل نمی یافتم . آرام و قرار نداشتم . خود را موجودی غیر عادی می یافتم که توان ایستادن در مقابل خواست های درونیش ندارد و بی مهابا و علی رغم آگاه بودن به عواقبش عنان بریده در طلبشان می دویدم .
الان که فکر می کنم فضایی که در آن سال تجربه کردم مشابهت های زیادی با فضای اکنون دارد اما چیزی در من تغییر کرده است . آن زمان ، باور نداشتم که حق می تواند حتی با یک اقلیت یک نفره باشد . اما حال این جمله را باور دارم و آن چه آشفته ام ساخته است سختی این مسیر است . آن چه هم اکنون در خود می یابم برایم با معناست چرا که می دانم چه می خواهم . اما در آن زمان نمی دانستم و خود را موجودی غیرعادی می پنداشتم که پس از شکست در مسیری که تنها بر پایه خواست درونیش شروع ساخته است ، خود را مقهور خویش یافته و حال می بایست همرنگ جماعت شود چون خود را تنها می یافت بدون دلخوشی .
درکی که این بیماری ها برایم داشت بسیار شیرین است . این بیماری ها اولین بار بر اثر قبول باورهایی پدیدار شد که در جنگ میان خود و خویشتم توان را از من ربود . 10 سال با این باورها زندگی کردم اما روز به روز از خود بیگانه و بیگانه تر می شدم اشتباهات جدید مرا میان یک برزخ نگاه داشته بود . خود آگاه را نمی خواست اما می پذیرفت ، ناخودآگاهش را می خواست اما نمی پذیرفت . این فرایند ادامه داشت تا زمانی که به خود آمدم و در را بر ناخودآگاهم گشودم تا خواست های درونیم امکان بیان و جرأت عیان یابند . در این زمان بود که حس خوشی آرام آرام در من شکل گرفت و در طی فرایند بیدارشدن ناخودآگاهم و حرکت کردن در مسیرهای دلخواهم به تدریج آلرژی هایم نیز بهتر و بهتر شد تا زمانی که گذشتن از مرز باورهای دیگر ساخته در درونم و ساخته شدن آهسته باورهای جدید خود ساخته ام به یکباره نوزاییی را در من رغم زد و مسیری کاملاً جدید را در پیش گرفتم . اما دقیقاً در اولین قدم های این مسیر دوباره آلرژی هایم بازگشت .
تصورم بر این است : در اولین بار ، این رخداد در سطح خودآگاه شکل گرفت چرا که باور من در خود آگاهم جای داشت . و به تدریج با گذر زمان ناخودآگاهی جدید شکل یافت و غباری بر ناخوداگاه های قدیم نشست. ناخودآگاه هایی که پایه در باورهایی متفاوت با این تازه واردها داشتند . اما زمانی که دوباره صندوقچه باورهای قدیمی را گشودم و غبار از آن ها ربودم عامل تعیین کننده کنش هایم این عتیقه های با ارزش شدند و خودآگاه های جدیدی در من ساخته شد که پایه درکم و تعریفم از واقعیات موجود گشت . اما در این میان هنوز عواملی تأثیر گذار که ریشه در ناخودآگاه های جدید تر داشتند بر ذهنم سایه می افکند به نوعی باز شرایط را مهیا یافته تا در برابر خواست عمیقم بایستند و دوباره در کشمکش میان انواع این ذهن ها بود که بیماری ها به اوج خود رسید . چه بازسازی شگفت انگیزی . چه زنگ خطر به موقعی و چه زیبا . آری این بار دیگر خود را می شناسم و می دانم که راهم همان راه من است و می دانم که این باورهای دیگر ساخته باید بساطشان را از وجود ناخودآگاهم برچینند تا این وجود نوپای پر خواه بتواند تمامیت ذهن و دل خود ساخته را و همراهی توانمندانه تن را در طی این مسیر پر پیچ و خم تجربه کند.