ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

خانه ای قدیمی اما نه آنقدر قدیمی که موزه ها می شناسند

گاهی چنان چشم هایمان بسته است که حتی خود را نمی بینیم . گاهی چنان دست هایمان خسته است که  خود را هم حتی حس نمی کنیم . گاهی چنان ساده شده ایم که گل های پیچک باغچه مان را فراموش کرده ایم .

خانه ای نه قدیمی چنان که نسل های ناشناخته مان بلکه خانه ای قدیمی چنان که زمانی فراموش شده در اکنون را نشانی می شود .

زمان و مکان را فراموش کرده ایم چنان که زمانه هست و زمان نیست ؛ چنان که زمین هست و مکان مان ناکجا آباد ؛ چنان که هستیمان سراسر نیستی است ؛ چنان که دیگر آه ، هیچ نیستیم .

خانه ای قدیمی نه آنقدر قدیمی که آجرهایش را نشناسیم اما نه نمی شناسیم . خانه ای زیبا اما نه آنقدر زیبا که موزه ها نشان می دهند . خانه ای پر از داستان اما نه آنقدر داستانی که زمان های تاریخی با خود دارند . خانه ای که تاریخ کنون من است . خانه ای که کنون ماست . خانه ای که نه من نه تو نه هیچ کس دیگر تا قبل از کوفته شدن دیوارهایش برهم نشناختیم . خانه ای که روزمان در آن شب شد اما عمق روز و شب آن را نفهمیدیم . پس چگونه چگونه می خواهیم در اکنون باشیم . چه را می خواهیم بشناسیم ؟ چه را می شناسیم ؟

سکوتی عجیب محیط را احاطه کرده است و تیک تیک ساعتی قدیمی بر دیوار خانه ای قدیمی اما نه آنقدر قدیمی که موزه ها می شناسند تنها صدای پیچ پیچ خورده در لاله گوشم است . در این جا هیچ نیست جز آن چه در اکنون فهمیده شده است . اگر اکنون من دیروز فهمیده شده بود این خانه ، نه خانه ای قدیمی ، فقط آنقدر قدیمی که نگاهش کنیم و به سوگش بنشینیم بلکه خانه من می شد ؛ خانه اکنون من  .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد