خانه ای نه قدیمی چنان که نسل های ناشناخته مان بلکه خانه ای قدیمی چنان که زمانی فراموش شده در اکنون را نشانی می شود .
زمان و مکان را فراموش کرده ایم چنان که زمانه هست و زمان نیست ؛ چنان که زمین هست و مکان مان ناکجا آباد ؛ چنان که هستیمان سراسر نیستی است ؛ چنان که دیگر آه ، هیچ نیستیم .
خانه ای قدیمی نه آنقدر قدیمی که آجرهایش را نشناسیم اما نه نمی شناسیم . خانه ای زیبا اما نه آنقدر زیبا که موزه ها نشان می دهند . خانه ای پر از داستان اما نه آنقدر داستانی که زمان های تاریخی با خود دارند . خانه ای که تاریخ کنون من است . خانه ای که کنون ماست . خانه ای که نه من نه تو نه هیچ کس دیگر تا قبل از کوفته شدن دیوارهایش برهم نشناختیم . خانه ای که روزمان در آن شب شد اما عمق روز و شب آن را نفهمیدیم . پس چگونه چگونه می خواهیم در اکنون باشیم . چه را می خواهیم بشناسیم ؟ چه را می شناسیم ؟
سکوتی عجیب محیط را احاطه کرده است و تیک تیک ساعتی قدیمی بر دیوار خانه ای قدیمی اما نه آنقدر قدیمی که موزه ها می شناسند تنها صدای پیچ پیچ خورده در لاله گوشم است . در این جا هیچ نیست جز آن چه در اکنون فهمیده شده است . اگر اکنون من دیروز فهمیده شده بود این خانه ، نه خانه ای قدیمی ، فقط آنقدر قدیمی که نگاهش کنیم و به سوگش بنشینیم بلکه خانه من می شد ؛ خانه اکنون من .