ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

ماده زندگی و شدن انقلابی من

تن ما توان زیستنی را دارد که بعضاً بخش نازیسته ای در ذهن ماست . شنوایی تن  از طبیعت و هنر و موسیقی صادقانست . ماده زندگی درون تن ما جسمیت یافته  اما شعور و درایت درک آن در دل شکل گرفته است و معیارهای موجود در سیستم ارزشی فردی بر پایه میزان آگاهی ادغام شده در خویشتن می باشد که رابط میان دل و ذهن و فهم کنش تن ناشی از خلق اخلاقیت ، منش و توانمندی های پی در پی را معنا می بخشد . این تن آدمیست که بر پایه تجربه های حسی در زمان و بعد مشخص سازنده ناخودآگاهی نامشخص است . ناخودآگاهی هایی که در صورت امکان سنجش خودآگاه  از پرده عادات گذر کرده و امکان انتخاب در بستر سیستم ارزشی مشخصی را می دهد . تن ما ملموس ترین بخش وجودیمان است که مسیر دسترسی به زمان حال را به درستی نشانی می شود . پیغام هایی دقیق و روشن از تن به ذهن اما ذهن آدمی در پی واقع گرایی مطلق قادر به شنیدن این هم نوایی ماده زندگی درونمان با هستی  نیست . واقع گرایی که بانی چند گانه گی های درونمان است . عادت شده محور وجودی ما نه معیارهای مشخص در سیستم ارزشی فردیمان  . بنابراین نکته اصلی همان تعامل لحظه ای میان ذهن خودآگاه ، تن و دل است . همان لحظه ای که نیمکره حس تجربی مغز ، تنها تکرار کننده  تجربه ای تعریف شده نیست . جایی که حس کردن معنی می یابد و مقوله مورد تماس در لحظه در داخل یک سیستم ارزشی مشخص پردازش شده و مفهوم  می گردد . این سیستم ارزشی فردی که مفصل بندی آن به وسیله ارزش های افزوده  لحظه ای دقیق تر می گردد ؛  بیانی از میزان خودمختاری عملی فرد می باشد و تنها در صورت وجود چنین سیستم ارزشی فردیی است که امکان ها را می بینی و برای حرکت به سمت خود دیگر انتخاب مهم می شود نه بستر اجتماعی- فرهنگیی که در آن کنش می کنیم در صورتی که بستر عادت در سر سپردگی به هویت عاریه ای از محیط پهلو گرفته است . به همین دلیل است که بشری اجتماعی نمی تواند تنها توسط نخبگان صورت بگیرد ؛ باید بعد این مسائل آنقدر ملموس شود که در پی آن فرایندهای راه حل یابی آن خود شروع گردد .

متفکران یونان می گفتند: آنچه در پیدایش و مسلط شدن امور مقدم است، برای ما آدمیان در آخر آشکار می شود. اما قلمرو تفکر تلاشی عظیم لازم است تا آنچه نخست و از بن اندیشیده شده است، به نحوی باز هم بنیادی تر اندیشیده شود. این تلاش به هیچ وجه به معنای آرزویی عبث برای احیای گذشته نیست، بلکه همان آمادگی هوشیارانه ای است که به ما رخصت می دهد، پیش از دمیدن صبح از فرارسیدن آن شگفت زده شویم. چرا که هیچ چیز در این هستی ثابت نیست و همه چیز در لحظه تغییر می کند و رمز فهم مقوله ها در معاصر بودن ماست . آدمی هنگامی به راستی آزاد می شودکه بر قلمرو تقدیر تعلق داشته باشد اما کسی شود که گوش فرا می دهد و نه کسی که فقط گوش می سپارد. میزان فرا دادن گوش و خارج شدن از موضع گفت و شنود به سمت موضع شنود و گفت نشان می دهد که چقدر آدمی امکان کنش را می بیند یا نه . نیچه در تأملات نابهنگام می گوید : معاصر حقیقی با زمانه خود کسی است که به طور کامل هم آیند با زمانه خویش نیست و به تظاهرات  آن نمی چسبد .کسی که تنها بدان اندازه از عصرش فاصله می گیرد که فرصت دیدن پیدا کند . بنابراین آن چه اساسی است تفاوت میان واقع گرایی و درک واقعیات موجود است . شرایط موجود و تحولات شرایط موجود را باید درک کرد اما نباید در آن ماند . برای این مهم است که نیازمند انباشت شناختی کمی هستیم تا جهش های کیفی لحظه ای  و در پس آن تحولات کوچک در زمان و بعد مشخص را در خویش سامان دهیم و این گونه مدام وارد فضاهای خوش بینی لحظه ای گشته و امکان سنجش تحول لحظه ای برایمان ایجاد گردد . با خروج از بستر بدبینی بر اثر تداوم فضاهای خوش بینی لحظه ای ، مدام سیستم ارزشی ما بر اساس امکان سنجش جهش های کیفی در لحاظات بدلیل هم آوایی ذهن با تن و دل دقیق تر مفصل بندی می شود . این گونه ما را از بستر محافظه کارانه خود خارج ساخته و شدن انقلابی ما  حتی بدون وقوع انقلابی در بستر اجتماعی فرهنگی بر لوح وجودمان نقش می بندد . نقشینه ای که گویای ارزش های افزوده لحظه ای ما است و به قول دلوز : تنها امید انسان ها در شدن انقلابی نهفته است ؛ این تنها راه دفع شرمندگی یا واکنش به چیزی غیر قابل تحمل است . آری در چنین بستر کنشی انسانی از فرد  است که تخیل مجدد خویشتن ، تصور از خویش و قدرت بازمهندسی خویش بالفعل می گردد .

من بر این باورم آن چه که در عمل معرف وجود ما می شود ،  جاییست که حس کردن معنی می یابد ؛ حس کردن طبیعت ، موسیقی و حس کردن حضور خدا . لحظه ای که حس کردن معنا آفرین می شود  تعادل لحظه ای ناپایدار حاصل از تعامل تن با دل و ذهن در بالاترین سطح خوده و شخص در این زمان یک عنصر کاملا رادیکال در بستر کنشی اجتماعی و فرهنگی خود است اما این عنصر رادیکال شده فقط در صورت خلق مداوم و لحظه به لحظه تجربه است که  می تواند از بستر محافظه کارانه خارج شده ، امکان های کنش خود را در محیط خارج از خود سامان دهد و بتواند آگاهانه به انتخاب حیطه های تحول خود برای معرفت شناسی تحول خویش دست زند و سیستم ارزشی درونی خویش را مدام ارتقاء بخشد .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد