سلام خاله پگاه ، امیدوارم حالت خوب باشه . دلم خیلی برات تنگ شده . شما که آمدید و رفتیدخیلی دلم برات تنگ شد .خوب شما که رفتید من سرماخوردگی شدیدی گرفتم . خیلی دلم می خواست که شما رو یکبار دیگر ببینم.من مارال ، فرشته خانم و خاله ندا رو میشناسم . به دوستای بقیه هات سلام برسون . راستی عکسی که باهم گرفتیم رونگه داشتم . به حرمت خاطرمون ، به دوری فاصلمون، دلم تنگته ای مهربون .
با تشکر زهرا اکبرزاده کلاس پنجم دبستان ابوسعید گونجیک
دوست دارم خاله پگاه
کسی که با کسی دل داد و دل بست به آسونی نمی تونه کشه دست .
این نامه یکی از دخترهای روستا به پگاه بود که در کنار دیگر نامه ها و نقاشی ها ، در روز مراسم شادی آفرینی برای کودکان و نوجوانان یکی از روستاهای مناطق زلزله زده تبریز به دست او رسید . پگاه می گفت در سفر قبلی به روستا ازشون خواسته بود براش نامه بنویسن و وقتی امروز بین سر شلوغی های که داشت یک مرتبه یادش افتاد و از بچه ها جویای نامه هاشون شد در کمال ناباوری دید که همشون نامه هاشون رو آمده تو کیفشون داشتند و به او دادند . صحنه بی نظیری بود وقتی پگاه با لرزش دستش نامه ها را ، نقاشی ها را باز می کرد و در اشتیاقی وصف ناپذیر برایمان می خواند . فقط چند ساعت از گفتگوی میان پگاه و یکی از دوستان و به میان آمدن لقب علی رقم ، ذهن تک بعدی و مجادله میان آن ها بر سر اقدامات عملی و کنش های ذهنی می گذشت که اتفاق افتاد . یکبار در اندیشکده با پگاه صحبت از خواست بود . او گفت که خیلی می خواهم از یکسری کارها دست بکشم و کارهایی دیگر را انجام دهم اما احساس می کنم توان آن را ندارم .
اما در پایان روز مراسم ، وقتی پگاه به داخل مینی بوس رسید . برق چشمانش گویای خواست محقق شده اش بود . گفت : زمانی که برای اولین بار این بچه ها را دیدم با تمام وجود در کنارشون بودم . وقتی بازی می کردم تمام وجودم آن جا بود پیش اون ها و وقتی خواستم برایم نامه بنویسند می دانستم که چقدر خواهان آگاهی از اوضاع و احوالشان هستم . برایم مهم بودند خیلی مهم . وقتی یک مرتبه یادم افتاد تا جویای نامه هاشان شوم در عین ناباوری ذهنی ، دلم می دانست می دانست که نامه ها را آورده اند . این تجریه را نمی دانم چه بنامم اما هر چه که هست ذهنم را دوپاره کرده حال می فهمم که وقتی با تمام وجودت چیزی را خواهانی آن را داری . معنی خواستن و خواست عمیق را حال می یابم . صادق گفت : پگاه یک باوری را در درونش داشت که عینیت آن رایافت و شگفت زده شد از این جریان حرکت از باور درونی به عینیت ظاهری . برایش خوشحالم .