تاریخ یک روند کنشی در یک بازه زمانی است که بر حسب وضعیت موجود شکل می گیرد اما تجربه آن است که در فراسوی زمان و خارج از تاریخ شکل یافته اما در طول تاریخ بازنمایی می شود . ژیل دلوز به آفرینش های جمعی علاقه مند است نه بازنمایی ها و به نظر من تفاوت بازنمایی و آفرینشی که دلوز از آن سخن به میان می آورد ریشه در فهم تاریخ دارد . «به قول دلوز تاریخ یک مجموعه از پیش شرط ها است » .
باور من بر این است که تاریخ در دل تجربه و تجربه در یک روند تاریخی محقق می گردد . نه تاریخ سازنده تجربه است و نه تجربه بخشی از تاریخ . بنابراین مجموعه پیش شرط هایی که تاریخ سازند ، همان نحوه قرار گیری وقایع درون بازه خاص تاریخی اند و وقوع این پیش شرط ها باعث آفرینش هایی می شود که تجربه در طی آن آفرینش ها بازنمایی می شود و این آفرینش و بازنمایی توأمان صورت می پذیرد . به عبارتی آن چه در تاریخ محقق می گردد وقوع پدیده هایی مرتبط با یکدیگر است که مجموعه کنش های آن ها آفرینشی جدید را در پی دارند و این آفرینش ها هستند که منجر به بازنمایی تجربه ها در مسیر تحقق پدیده ها می گردند . در عین حال تجربه ها که به نظر من مفصل های اصلی شدن های هر فرد در فرازمان می باشد ، نیروی محرکه ای برای نحوه چیدمان عناصر یک دوره تاریخی در کنار یکدیگر است که منجر به شکل گیری پدیده ها بر اساس شرایط وارد شدن این نیروی محرکه است . پس ما یک بستر تاریخی داریم شکل گرفته از برهمکنش عناصری که نحوه چیدمان این عناصر ارتباط مستقیمی با تجربیات هر فرد دارد که فارق ار زمان کنش می کند و موجب آفرینش پدیده هایی می شود که بازنمایی از آن تجربه خالص هستند . این بازنمایی کمکی در جهت شدن فرد است بنابراین شدن فرد تنها بخشی از تاریخ نیست و این گونه است که
دلوز می گوید: من به امکان ایجاد تمایز بین شدن و تاریخ بیشتر پی بردم و
نیچه می گوید : هر امر قابل اهمیتی در غباری از غیر تاریخیت در هم پیچیده است .