شهر من آغاز گره های در هم پیچیده ای به دنبال راه چاره خود نمایی است .
شهر من کنشی بر حلقه های بازآفرینی خلق او در عین خود باوری است .
شهر من درختی تنیده از شاخ و برگ های خود ساخته بشری است .
شهر من دلکده ای از دیار باقی برای چشیدن عجر او در این سرای است .
آری ، "شهر من یک پیچیدگی در حال گسترش است ."
شهر من سلام !
روزگاری نه چندان پیش پا به عرصه موجودیت در این دیار گذاشتم . از زمانی که چشمانم را گشودم تعریف شدم .
نامم حداقل معرف من بود .
من زیبا بودم چون پوستی صورتی کم رنگ ، چشمانی کشیده و آهووار داشتم .
من گستاخ بودم چون آن چه می خواستم را و هر آن چه نمی خواستم به راهت برزبانم جاری و در عملم ساری بود .
من باهوش بودم چون در تجزیه و تحلیل مطالب از سرعت بیشتری نسبت به اطرافیانم برخوردار بودم .
آری من این بودم و آن .
اما این من ، خود را جوری دیگر می دید .
زیبایی ظاهری خود را نمی دید چون آن را در خیلی های دیگر می یافت .
خود را گستاخ نمی دانست چون صرفاً به بیان وجودش همت می گمارد.
هوش و ذکاوت را با سرعت تجزیه و تحلیل نمی سنجید .
پس خود را من می دید و دیگری را او .
آری شهر من ، من و او هر دو در یک مکان زیست می کنیم . اما در همین مکان ثابت دنیاهای متفاوتی از حلقه های بازآفرینی را در آن تجربه می کنیم . دنیاهایی که نه عین دیگری و نه حتی به موازات او بلکه گاها ً در جهت مخالف و در مسیری دیگر سیر می کند .
شاید این جهت مخالف و مسیر دیگر اتفاقاْ حکایت رشد ماست.
اگر از تمام این شهرها و من ها دست کشیدن میشد
شاید رفتن اینقدرسخت نبود
اصلا باختن بردنی در کار نبود
هممون یجوری اول صف شاگرد اول بودیم
دنبال اول دوم اخر نبودیم
کاش نمیخواستیم که بیایم دور و
از دور ببینیم خونه رو
همونجا کنارش یه راهی پیدا میشد واسه
امتحانه عاشقی
اینقدر فاصله زمین و خورشید نبود
اصلا عادت بودن نبود
همه چیز نبودو نبودو نبودو بود