ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

جامعه کنترلی و درس اخلاق

اخلاق ، چه واژه مسخره ای . وقتی فکر می کنم که باید ادب را از بی ادب آموخت خنده ام می گیرد . زیبایی و زشتی ، خامی و پختگی ، تولید و بهره کشی همه خیلی مضحک به نظر می رسند .
داشتم تو اینترنت در مورد IUCN مطالبی می خواندم که رسیدم به بحث گازهای گلخانه ای و گرم شدن زمین و مشکل لایه ازون . این مباحث ، نه تنها یکی از مهمترین عنوان ها برای رساله های کارشناسی ارشد و دکترای رشته های مرتبط با علوم محیط زیست در ایران بلکه سکوی پرتاب این دانشجوهای محقق به فرنگستون است . اما جالبی موضوع این جاست که این دو فاجعه بزرگ زیست محیطی مربوط به کشورهای صنعتی می باشد در حالی که تمام کتابخانه ها ، مقالات و تحقیقات دانشجویان ایرانی را تحت تأثیر مستقیم خود قرار داده است . حالا بیشتر می خندم . درد از یکی ، التهاب برای کسی دیگر و از همه جالب تر تولید شناخت و حل مسئله هم از طریق همان دیگری که منشاء درد نبوده است .
واژه جهان سوم ، توسعه نیافته و نهایتاٌ در حال توسعه ، چقدر هوشمندانه !
موج سواری عجب ورزش هیجان انگیزی !

شهر من سلام !

شهر من آغاز گره های در هم پیچیده ای به دنبال راه چاره خود نمایی است .

شهر من کنشی بر حلقه های بازآفرینی خلق او در عین خود باوری است .

شهر من درختی تنیده از شاخ و برگ های خود ساخته بشری است .

شهر من دلکده ای از دیار باقی برای چشیدن عجر او در این سرای است .

آری ، "شهر من یک پیچیدگی در حال گسترش است ."

 

شهر من سلام !

روزگاری نه چندان پیش پا به عرصه موجودیت در این دیار گذاشتم . از زمانی که چشمانم را گشودم تعریف شدم .

نامم حداقل معرف من بود .

من زیبا بودم چون پوستی صورتی کم رنگ ، چشمانی کشیده و آهووار داشتم .

من گستاخ بودم چون آن چه می خواستم را و هر آن چه نمی خواستم به راهت برزبانم جاری و در عملم ساری بود .

من باهوش بودم چون در تجزیه و تحلیل مطالب از سرعت بیشتری نسبت به اطرافیانم برخوردار بودم .

آری من این بودم و آن .

اما این من ، خود را جوری دیگر می دید .

زیبایی ظاهری خود را نمی دید چون آن را در خیلی های دیگر می یافت .

خود را گستاخ نمی دانست چون صرفاً به بیان وجودش همت می گمارد.

هوش و ذکاوت را با سرعت تجزیه و تحلیل نمی سنجید .

پس خود را من می دید و دیگری را او .

آری شهر من ، من و او هر دو در یک مکان زیست می کنیم . اما در همین مکان ثابت دنیاهای متفاوتی از حلقه های بازآفرینی را در آن تجربه می کنیم . دنیاهایی که نه عین دیگری و نه حتی به موازات او بلکه گاها ً در جهت مخالف و در مسیری دیگر سیر می کند .