ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

باغ

کوچه باغی باریک بود و چتری سبز افکنده بر بام کوچه . هیچ گاه این گونه ندیده بودمش . نیمی از تنه اش جزئی از کوچه و نیمی دیگر در فضای خصوصی خانه باغی جای داشت . دو نیم گشته بود و در مرز میان این دونیم ، دیوارخانه  .

این درخت نه مرز میان خانه باغ و کوچه باغ بلکه تقسیم کننده این دو فضا با یکدیگر بود . نیمی از بارش از آن عابرین و نیمی دیگر مال صاحب خانه  . تجلیی از واژه اکوتون . نه مرز میان دو اکوسیستم مختلف بلکه معبر گذر از یکی به دیگری .

آنطرف تر دربی قدیمی را یافتم با دو کلون بر در ؛ جارچیان ورود. با آن که قصد و منظوری برای ورود نداشتم وسوسه ای درونی مرا وصله درگاه باغ کرده بود . در این حال بودم که دو سکوی کنار درب دیدگانم را یافت . فضای آرامش و سکوت میان تکاپوی عابرین در کوچه باغ و شور زندگی پشت درب خانه باغ . حد فاصلی میان دو حرکت . چقدر زیبا ؛ چقدر ساده .

حال می فهمم که چرا در گذر از این کوچه وجودم پر از آرامش شده بود . نه ؛ غریبه ای در حال عبور از کوچه ای باریک نبودم . آشنایی بودم در فضای آشتی میان خانهِ باغ و کوچهِ باغ . آری من در باغ بودم  .