ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

به خود آییم

به خود آییم

دیگری را دیدم در چشمانش جهانی بود ، در نگاهش بیانی عظیم ودر دستانش نعمت به وفور.

یافتمش ، حسش کردم ، ایمان و باور را آموختم و یقینم را تافتم . 

در او حرکت کردم به سپاس ایستادم . سجده شکر گزاردم واشک بر صورت ریختم .

اما لحظه ای درنگ ، سکوت ، سیاهی ، وای ریختم .

این بار او را دیدم ، وجودش ، ارزشش ، اثرش ، تمامیتش

پس من چه ؟ من به کجا رسیدن باید ؟

من خود کیستم . فقط همه چیز را او داد پس من چه ؟

پس من به کجا رفتن باید ؟ به کجا ؟

سفیدی ، نور و آنگاه متولد شدم .

به خود آمدم .

نظرات 1 + ارسال نظر
آزاده دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:52 ب.ظ

این همه اش سراپرده است و راز
هستی من را تو رنگ میزنی
رنگی ز بی خودیه من
رنگی ز هستی خود
من چه فهمم تو را وقتی خود را ندیده ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد