ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

ملک یار

وبلاگی برای اندیشیدن با یکدیگر

گردو ومیز

 ریچارد فلوریدا ،نظریه پرداز مسائل شهری آمریکایی تبار ، در تحقیقاتی نشان داده است که بی عدالتی در اوج خلاقیت اقتصادی در آمریکا به بیشترین میزان رسیده است . از این رو بحث خلاقیت انسانی را پیش می کشد و می گوید : خلاقیت انسانی منبع اقتصادی غایی  است . نمی دانم چرا زمانی که این جمله را شنیدم به یاد ماجرای گردو و میزی افتادم که پروفسور مجتبی صدریا ، فیلسوف ایرانی تبار ، در یک گردهمایی بیان داشتند . طبیعت ، انسان ، خلاقیت ، برکت ، موسیقی ، کلمات در ذهنم می چرخیدند گویی بدنبال چیدمانی برای بیان می گشتند .

طبیعت انسانی و رابطه آن با طبیعت بیرونی و در هم آمیختگی این دو در یکدیگر ، واژه ها را سامان داد :

انسان و طبیعت بیرونی در هم آمیخته اند و هر آن چه از ذهن آدمی تراوش گردد به نوعی در کنش و واکنش با این طبیعت قرار دارد . این طبیعت بسان آب روانیست مملو از مواد آلی و معدنی متفاوت که در همپای جریانات این آبگذر حرکت می کنند . رخدادهای پیش آمده در گستره های مختلف رودخانه  ، به وجود آورنده نیروهای محرکه متفاوتی در محیط هستند که فشارهای گوناگونی را بر محیط تحمیل کرده ، وضعیت های متفاوتی را باعث می گردند و این وضعیت های جدید اثراتی هستند که تأثیرات خود را در قالب پاسخ های در خور به محیط می نمایانند .

این گونه است که هر خانواده ، روستا ، هر شهر و یا هر کشور بسته به نحوه کنش افراد در آن جامعه ، حافظه جمعی متفاوتی را عیان خواهد ساخت و این گونه است که هر چه حساب شدنی است می تواند منجر به متولد شدن حساب نشدنی ها شود . شاید بتوان این جمله آخر را در رابطه میان فیزیک و موسیقی بیان داشت :  فیزیک و موسیقی  دو حیطه جدا از هم هستند که البته در نقطه ای به هم می توانند رسید و این نقطه تلاقی خود گونه ای از بیان خلاقیت انسانی است . از نظر من این نقطه تلاقی در لحظه ایجاد صدای موزیک از آلات موسیقی نمی باشد بلکه در زمان دریافت پاسخ طبیعت ( پاسخ ناشی از کنش انسان در طبیعت ) توسط انسان محقق شده است . آن جایی که حافظه شکل گرفته در محیط باعث می گردد ابزارو دانش ارائه موسیقی به صورت خاص و بومی در هر منطقه پدیدار گردد . بدین ترتیب طبیعت آن بخش از اطلاعات خود را که حاصل از داده های حافظه محیطی یک جامعه است در ابزارو دانش ارائه موسیقی جای می دهد و خلاقیت انسانی را در بسترهای فضایی کالبدی سامان می دهد. چنانکه این ابزار و دانش های زاده خلاقیت انسانی بسته به میزان ارتباط فردی هر انسان با طبیعت و یا به عبارتی ارتباط میان طبیعت فردی انسانی با طبیعت خارجی ، به شکلی مبتکرانه در موسیقی ساخت آن انسان تبلور می یابد .

آری این ماجرای گردو است ، ماجرای دانشی که دست مایه شناخت ساختیم بی خبر از آن که بدانیم این دیدن برکتش ، شکر نعماتش و درک حضور اوست که  مایه پویایی درون و خلق دانشی نو از دل آن است  . به بیانی دانش خود مخلوق است و زائده ذهن آدمی اما بینشی که این دانش را موجب می شود خود زائده درک آن وجود است . آن وجود تبلور یافته  در جهان ماده و انرژی . این وجود متبلور شده است که ذهن و دل و تن را در هم آوایی با هم به درک رسانیده و بینش ناشی ار این درک خود خالق جهانی در ذهن و پدید آورنده دانشی از پس آن می گردد .

و مهمترین سئوال شاید این باشد که چگونه می توان حرکت از موجود به ممکن شدن را سامان بخشید و چگونه می توان یافت آن نافی ممکن شدن را و بازگشت به زندگی بر پایه خلاقیت انسانی و حرکت از تصور به تحقق ؟

و شاید باید این بار نه به نام او بلکه به نام مخلوقاتش آغاز کنیم . به نام جهانش و هر آن چه در آن ساخت شده است .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد